هوا ترست برنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگرچه کوچک و تنگ است حجم این دینا
فبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را زیاد خواهی برد ؟
اگرچه خوانده ام جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بوهاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها تذر یاس لبخندت
جنون آبی دریا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار ، چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چقدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعای چشمانت

نظرات شما عزیزان:
بهرام 
ساعت8:44---24 بهمن 1389
وجود من تو بودی
تنها کسم تو بودی
برای آخرین بار تو پیشه من نموندی
بد جور دل و سوزندی
من چه دلی شکستم
این جور دل و شکوندی